گروه فرهنگی سراج

زیر نظر مرکز فرهنگی شهید آیت الله مدرس

گروه فرهنگی سراج

زیر نظر مرکز فرهنگی شهید آیت الله مدرس

کچل با توام . . . !!!

۱۳
ارديبهشت

رضا سگه . . . یه لات بود تو مشهد . . .
هم سگ خرید و فروش می کرد و هم دعواهاش از نوع . . . بود . . .

یه روز داشت میرفت سمت کوه سنگی برای دعوا و غذا خوردن . . . دید یه ماشین داره تعقیبش می کنه . . .
آرم ماشین : " ستاد جنگهای نا منظم" راننده، شهید چمران . . .
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت: " فکر کردی خیلی مردی ؟! "
رضا: بروبچه ها اینجور میگن !!
چمران: اگه مردی بیا بریم جبهه
به غیرتش بر خورد . . . راضی شد . . . بردش جبهه . . .

شهید چمران تو اتاق نشسته بود . . . یه دفعه دید که صدای دعوا میاد! با دست بند، رضارو آوردن تو اتاق
رضارو انداختنش رو زمین . . .
گفتن: " این کیه آوردید جبهه ؟! . . . "

رضا شروع کرد به فحش دادن . . . چه فحشای رکیکی . . . اما چمران مشغول نوشتن بود
دید که شهید چمران توجه نمیکنه . . . یه دفه داد زد : " کچل با توام . . . !! "

یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد : " بله عزیزم ! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟ "

قضیه این بود: آقا رضا داشت میرفت بیرون، بره سیگار بگیره و برگرده، با دژبان دعواش شده بود . . .

شهید چمران : " آقا رضا چی میکشی؟!! . . . برید براش بخرید و بیارید . . . ! "

شهید چمران و آقا رضا . . . تنها تو سنگر . . .

آقا رضا: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کشیده ای، چیزی!!

چمران: چرا؟!

آقا رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده . . . تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه . . .

شهید چمران: اشتباه فکر می کنی . . . ! یکی اون بالاست، هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمیکنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده . . . هی آبرو بهم میده . . . تو هم یکیو داشتی که هی بهش بدی میکردی بهت خوبی می کرده . . . ! گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده بگم بله عزیزم . . . یکم مثل اون شم . . . !

آقا رضا جا خورد . . . تلنگر خورد به شحصیت معنویش . . . رفت تو سنگر نشست . . . آدمی که مغرور بود و زیر باز کسی نمیرفت زار زار گریه می کرد . . . عجب! یکی بوده هرچی بدی کردم بهم خوبی کرده؟

اذان شد . . . آقا رضا اولین نماز عمرش بود . . . رفت وضو گرفت . . . سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند بود . . .

وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد . . . صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد . . .

آقا رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد . . . فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش . . .

توبه واقعی و یه نماز واقعی

منبع: خبر آنلاین

  • گروه فرهنگی سراج

جزوه دوستی

۲۵
شهریور

سلام

دانلود Pdf

دانلود Rar

خدافظ

!

  • گروه فرهنگی سراج

خداوند از ما عبادت نمیخواهد بلکه٬

عبد و بندگی میخواهد.

....................................

عبادت = آنگونه که ما خودمان می خواهیم خدا را پرستش کنیم .

عبد = آنگونه که خدا از ما میخواهد او را پرستش کنیم

  • گروه فرهنگی سراج
مرد فقیری بود که همسرش کَرِه درست میکــرد زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویی می ساخت. مرد آنرا به یکی از بقالی های شهر می فروخت و مایحتاج خانه را می خرید.

روزی مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و آنها را وزن کرد . اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. … او عصبانی شد و به مرد فقیر گفت:
دیگر از تو کره نمی خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من می فروختی در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن را به عنوان وزنه قرار می دادیم .

  • گروه فرهنگی سراج

روزی روزگاری بود

مردی بود که همیشه برای خواندن نماز به مسجد می رفت

شبی آماده شد و لباس آراسته پوشید و راهی مسجد شد .

از قضا آن شب باران تندی شروع به باریدن کرده بود.

و چون زمین خیس بود مرد در بین راه به زمین خورد و تمام لباس هایش کثیف و گلی شد.

پس به خانه برگشت و لباس هایش را عوض کرد و دوباره به راه افتاد.

اما چند قدم بیشتر بر نداشته بود که پایش سر خورد و دوباره زمین خورد

و باز راهی منزلش شد و لباس هایش را عوض کرد و به راه افتاد.

این بار مردی را دید که فانوسی به دست گرفته بود و خواستار آن بود که مردرا تا مسجدهمراهی کند.

آن دو با هم به راه افتادند و چون به در مسجد رسیدند مرد به آن شخص فانوس به دست تعارف کرد که اول او وارد

مسجد شود اما آن شخص امتناع می کرد و وارد نمی شد .

مرد از او پرسید که دلیل این همه اجتناب او از مسجد چیست؟

آن شخص در پاسخ گفت :دلیل آن است که من شیطانم .

مرد کمی ترسید و گفت :اگر تو شیطانی ، پس چرا مرا تا در مسجد همراهی کردی؟

شیطان گفت:بار اولی که به مسجد می آمدی من باعث شدم که زمین بخوری

وچون تو دوباره تصمیم گرفتی که به مسجد بروی ،خداوند تمام گناهانت را آمرزید و من هم دوباره کاری کردم که به

زمین بخوری اماچون قصد کردی که باز به مسجد بروی ، خداوند گناهان پدر و مادرت را نیز آمرزید ومن ترسیدم که

اگر باز باعث شوم که تو به زمین بخوری و تودوباره به مسجد بروی ، خداوند گناهان فامیل و خاندانت را نیز بیامرزد.

این بود که گفتم تو را تا در مسجد همراهی کنم تا به سلامت به مسجد برسی...

  • گروه فرهنگی سراج






ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
بعثت پیامبر اکرم(ص) مبارک باد
  • گروه فرهنگی سراج